مرجع سخنرانی ها و آثاراستاد علی اکبر داراب کلائی
استاد علی اکبر داراب کلائی ، دارابکلاء شهر ساری متولدشدند ایشان در سن 17 سالگی وارد حوزه شدند . و برای ادامه تحصیل به شهر مشهد مقدس عزیمت نموده و دروس حوزه را تا سطح خارج در حوزه علمیه این شهر ادامه دادند .درحال حاضرساکن تهران میباشند که در زمینه خانواده و سبک زندگی و مسائل روز مقالات متعددی به رشته تحریر درآورده است. برای کسب اطلاع بیشتر به قسمت زندگینامه مراجعه فرمایید.

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سایت تحلیلی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی و آدرس dalel.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 140
بازدید کل : 9793
تعداد مطالب : 302
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ گالری تصاویر سوسا وب تولز





در اين وبلاگ
در كل اينترنت


تعبیر خواب آنلاین


استخاره آنلاین با قرآن کریم


آمار مطالب

کل مطالب : 302
کل نظرات : 9

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 140
بازدید سال : 895
بازدید کلی : 9793
حوادث قبر

حوادث قبر آخرین منزل دنیا و اولین منزل آخرت است که هرگز از آن به سمت دنیا بازگشتی نیست.


به محض ورود میت به قبر، شب اول قبر آغاز می شود، که ممکن است تحمل همان سختی های اولیه، جهت آشنایی با جهان آخرت، پذیرفتن حقایق هولناکی چون حساب و کتاب، نکیر و منکر، برزخ و قیامت وغیره باشد. لذا سخت ترین شبی است که میت تجربه می کند و گریزی از آن نیست. اما باید دانست با دستوراتی که از سوی ائمه اطهار (عَلیه السَلام) روایت شده است می توان تا حد زیادی سختی این شب را کاهش داد.

تعداد بازدید از این مطلب: 72
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


یاشفابده یامراباخودت ببر.

یا شفا بده، یا مرا با خودت ببر!

اگر آن شب صدای انفجار، خانه را نمی‌ لرزاند؛ دخترم آسیبی نمی ‌دید. آن شب همه ی اهل خانه، خواب بودند و من هم کم کم به خواب می‌رفتم. که ناگهان صدای انفجار مهیبی از خانه های اطراف به گوش رسید. صرف نظر از این‌که علت انفجار چه بود، بی اختیار از جا پریدم و به سمت اتاقک دخترم دویدم. «کوکب»، به صدای بلند، بیش از اندازه حساس بود. سراسیمه در اتاقش را باز کردم و از دیدن صحنه فریاد او شوکه شدم... .

صبح هنگام، در حالی که گوشه اتاقک «کوکب»، به خواب رفته بودم؛ ناله های دوباره ‌اش، مرا به خود آورد. از جا پریدم. دستانش را به هم فشار می ‌داد و از درد به خودش می ‌پیچید. هر چه بر اندازش کردم، به نتیجه ای نرسیدم. درمان های دکتر محله هم اثری نبخشید. سه چهار روز بعد، دستان «کوکب» کامل از کار افتاد و ما، بهت‌زده خودمان را به کاشمر رساندیم. آن‌ها هم احتمال دادند که در اثر صدای انفجار و ترس کوکب، اعصاب دستش، آسیب جدی دیده باشد. ولی بی هیچ نتیجه ای، کار درمان، به مشهد کشید.

متخصصان مشهد هم وقتی از درمان کوکب نا امید شدند، اعلام کردند که آخرین احتمال برای درمان، کشور آلمان است. به هر سختی ای بود، جگرگوشه ام را به آلمان بردم. وقتی وارد مطب دکتر آلمانی شدیم. او، ناباورانه از دخترم خواست برای انجام معاینات پزشکی برهنه شود. آن لحظه، بر من خیلی سخت گذشت. ای کاش می ‌مردم و «کوکبم» را جلوی یک مرد غریبه، برهنه نمی‌ دیدم. به دستور دکتر، چشم های دخترم را بستند. او با دستش یکی یکی اعضای بدن دخترم را لمس می ‌کرد و از او می خواست اسم آن عضو را بگوید. تا به دست کوکب رسید. هرچه دست او را فشار داد، دخترم عکس العملی نشان نداد. حتی سوزن در دستان او فرو رفت ولی ساکت ایستاده بود و هیچ احساس نمی ‌کرد.

دکتر، نفس عمیقی کشید و لباس های دخترم را به تنش نمود. بعد مرا صدا زد و از سر ناامیدی گفت: «دست دخترت مرده است. کاملاً مرده است. مرده و بی ‌روح. دوائی هم ندارد.»

بعد، جمله ای گفت که مرا آتش زد: «اگر می ‌خواهی، از مسیح کمک بگیر یا دخترت را نزد پیامبرتان یا امامانتان ببر. مگر آن‌ها علاج کنند!»

دلم ‌لرزید و اشکم، از آن فاصله ی دور به سمت حرم حضرت علی بن موسی الرضا علیه ‌السلام، جاری گشت. در حالی که اشک‌هایم را با آستینم پاک می ‌کردم، به دخترم گفتم: «کوکبم، باید به مشهد برگردیم!» و از اتاق دکتر دور شدیم و نگاه های او را پشت سرمان، جا گذاشتیم... .

آن شب همه ی اهل خانه، خواب بودند و من هم کم کم به خواب می‌رفتم. که ناگهان صدای انفجار مهیبی از خانه های اطراف به گوش رسید. صرف نظر از این‌که علت انفجار چه بود، بی اختیار از جا پریدم و به سمت اتاقک دخترم دویدم. «کوکب»، به صدای بلند، بیش از اندازه حساس بود. سراسیمه در اتاقش را باز کردم و از دیدن صحنه فریاد او شوکه شدم...

نزدیک غروب بود. کوکب، غسل زیارت کرد و به طرف صحن امام رضا علیه ‌السلام حرکت کردیم. هنوز تا ضریح مطهر، فاصله داشتیم که «کوکب» همان جا روی سنگ‌های رواق نشست. من هم آرام کنارش نشستم. اصلاً در خودش نبود. در میان سیلاب اشک‌هایم، دیدم که می‌گفت: «امام رضای من! یا من را شفا بده یا من را پیش خودت بِبر. یا پیش من بیا یا پیش خودت بِبر! یا بیا یا بِبر...»

حسابی اشک ریختیم. هردویمان.

پاسی از ظهر گذشت. گفتم: «دخترم! بلند شو که موقع نماز گذشته.»

با آن چشم های سرخش، نگاهی به من کرد و سریع بلند شد و داخل مسجد زنانه، گوشه ‌ای مشغول نماز شد.

من هم، بیرون مسجد، جایی ایستادم و نماز ظهرم را شروع کردم. بین نماز بودم که دیدم کوکبم، با عجله از مسجد بیرون آمد و بین جمعیت، گم شد. نماز را تمام کرده و نکرده، به جستجوی او دویدم. بعد از کلّی جست و جو، کنار ضریح، روی همان سنگ‌ها پیدایش کردم. اما این بار صدایش بلندتر شده بود:

-  امام رضای من! یا مرا شفا بده یا مرا بگیر...

آمدم جلو و گفتم: «دخترم! بس است. بیا برویم قدری استراحت کنیم و دوباره برگردیم.»

گفت: «من نمی ‌آیم. تو برو پدر. من امروز کلی با امام رضا کار دارم. من پای این ضریح، زیر این گنبد، یا شفایم را می ‌گیرم یا مرگم را.»

هرچه اصرار کردم، فایده ای نداشت. با قلبی کباب و پاهایی که عجب سست شده بود، به طرف اقامت‌گاه، خودم را‌ کشیدم و‌ بردم. چیزی نمانده بود که برسم، که برگشتم و دیدم کوکبم با فریاد، به طرفم می ‌آید.

صدا زدم: «عزیزکم، تو که گفتی بدون شفا نمی ‌آیی. پس چرا از حرم بیرون آمدی؟»

داد زد: «بابا، بابا، امام رضا من را خوب کرد!»

من مبهوت و گیج مانده بودم چه بگویم که دستانش رو بالا برد و در هوا تکان داد:

-  بابا ببین دستایم خوب شده؟! کنار ضریح داشتم ضجه می ‌زدم که ناگهان، سرم سنگین شد و خوابم گرفت. سرم را روی  زانوهایم گذاشتم و چشمهایم را بستم. در میان ضریح، سید بزرگواری را دیدم که صورتش مثل خورشید بود! اشاره کرد و من را به سمت ضریح کشید. نزدیک که شدم؛ دست مبارکش را از شانه تا انگشتانم کشید و آرام و پرمهر فرمود: دست تو که عیبی ندارد!

ناگهان، انگشت های پایم درد گرفت. چشمهام رو باز کردم و دیدم خدّام حرم، چهار پایه ای گذاشته اند که از آن بالا بروند و یکی از چراغ های رواق را روشن کنند. و یکی از این پایه ها، روی پای من قرار گرفته. خودم رو به کناری کشیدم و دستم را روی زمین گذاشتم و بلند شدم و تا این‌جا دویدم بابا. تا این‌جا دویدم.[1]

 

پی نوشت:

[1]. برداشتی آزاد از داستان «شفای دست» کتاب کرامات الرضویة.

سید محمدحسن لواسانی

تعداد بازدید از این مطلب: 49
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تبصره ای بسیار زیبا در قوانین آخرت


تبصره ای بسیار زیبا در قوانین آخرت

هرکس حسنه بیاورد، یعنی چیز دیگری نیاورد، آشغال نیاورد، اگر خوبی بیاورد. جزایش بهتر از آن است که کرده است. اندازه اش را نگفته است.

در آیه 70 سوره مبارکه زمر می فرماید: «وَ وُفِّیَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ» در روز قیامت برای هر کسی هر چه کرده، کاملا پرداخت می شود و برگردانده می شود.

در ادامه می فرماید: «وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُونَ» او آگاه تر است. خود من هم آگاه می شوم. به آنچه که کرده ام آگاه می شوم. او به آنچه که آنها کرده اند آگاه تر است.

در آیه 7 سوره مبارکه تحریم می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ای کسانی که کفر ورزیده اید و با کفر از دنیا رفته اید، عذر نخواهید. امروز جای عذرخواهی نیست.

تنها دنیا است که جای عذرخواهی است. وقتی من دارم در کوچه می روم، می توانم با خدا صحبت کنم. می توانم فارسی هم صحبت کنم. لازم نیست عربی صحبت کنم. وقتی لحاف را روی سرت کشیدی، یک لحظاتی طول می کشد تا خوابت ببرد. می توانی آنجا با خدا صحبت کنی. همین عذرخواهی را آنجا بکنید، اما آن طرف که بروی دیگر نمی پذیرند و عذرها شنیده نمی شود. لذا می گویند «لَا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ» امروز عذر نخواهید.

چرا این گونه است؟ «إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ما هر چه کرده اید را به شما جزا می دهیم.

اینجا در این دنیا می گویند که مثلا از چراغ قرمز عبور می کنید و مثلا ده هزار تومان جرمش است. فردا بیست هزار تومان است. پس فردا سی هزار تومان می شود. اما در قیامت این گونه نیست. نه کم می کنند و نه زیاد. عین عمل شما را به شما تحویل می دهند. «إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ببینید می فرماید: مَا كُنتُمْ یعنی آنچه که کرده اید را به شما می دهیم. نه چیز دیگری.

در آیه 51 سوره مبارکه ابراهیم می فرماید: لِیَجْزِیَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ خدای متعال این کارها را می کند تا هرکسی را به آنچه که کرده است جزا بدهد. در ادامه می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ».


عالم آخرت چه عالمی است؟ 
هرچه ما مطالعه کنیم باز هم نمی فهمیم. یک عالم دیگری است. یک قوانین دیگری آنجا حاکم است. شرایط این جهانی نیست. ببینید مثل می گویم. روز قیامت صد نفر جهنمی دور من هستند. آنها دارند می سوزند و من یک ذره گرما احساس نمی کنم. مگر خودم کرده باشم. اینجا این گونه نیست. خدایی نکرده اگر یک کسی بسوزد، اگر من هم کنارش باشم، من هم می سوزم. این مربوط به این عالم است. آن عالم داستان خودش را دارد.

در آیه 54 سوره مبارکه یس می فرماید: «فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا» امروز هیچ کس، هیچ ظلمی نخواهد چشید. هیچ ظلمی. «وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» و به آنها جزا داده نمی شود مگر خود آنچه که کرده اند.

می فرماید خود آنچه که کرده اند را جزا می دهیم اما در دنیا همان طور که گفتیم وقتی یک کسی از چراغ قرمز عبور می کند، باید جزای پولی بدهد. ممکن است یک وقتی هم برایش زندان ببرند. جزا غیر از آن کاری است که کرده است. مثلا قدیم دکترها پرهیز می دادند. مثلا من ناپرهیزی می کنم و به عنوان بلایش مریضی می کشم. ناپرهیزی یک کاری است و مریضی یک کار دیگری است. اما اگر سرم را بزنم به دیوار چطور؟ باز ببینید زدن سر به دیوار، با دردش فرق می کند. این عالم این گونه است. آنجا این گونه نیست. همان که کرده ای را می بینی. نه بیشتر و نه کمتر. در آیه 89 سوره مبارکه نمل می فرماید: «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا»

 

تبصره ای بسیار زیبا در قوانین آخرت
آنهایی که خوبی کرده اند، قرآن در آیه 26 سوره مبارکه شوری می فرماید: «وَیَزِیدَهُم مِّن فَضْلِهِ» یکی را ده تا می دهد. این برای همه است. اگر اهل صبر باشد و بلاکش باشد و در بلا صبر کند، آنجا فرموده اند که به غیر حساب جزا می دهند. اگر کسی بر معصیت صبر کرده باشد چطور؟

در صبر این گونه است. صبر است دیگر. صبر بر گناه صبر درجه اول است. «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا» هر کس که حسنه بیاورد. آقا حسنه بیاورد یعنی چه؟ آیات دیگری هم دارد. «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» هرکس حسنه بیاورد، یعنی چیز دیگری نیاورد، آشغال نیاورد، اگر خوبی بیاورد. جزایش بهتر از آن است که کرده است. اندازه اش را نگفته است.

 بزرگترین ترس در قیامت
یک چیزی گفته است که معلوم می شود خیلی مهم است. «وَ هُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» روز قیامت یک فزع دارد. ببینید اگر تمام ترس های عالم را جمع کنند، به اندازه یک ذره آنجا نمی شود. قرآن آنجا را فزع اکبر می نامد. بزرگ ترین ترس.

وقتی آدم در تن است، یک درجه از ترس را می تواند تحمل کند. در برابر بیشتر از آن قلبش می ایستد. شادمانی را تا یک اندازه می تواند تحمل کند. در برابر بیشتر از آن قلبش می ایستد. اما وقتی از تن فارغ بود، یا در آن عالم بود، چون آن عالم هم آدم با تن است اما غیر این عالم است، آنجا هرچه بترسانند، می ترسد. یک وقتی فرمودند که یک کسانی شغلشان ترساندن است. خدا برای آدم پیش نیاورد. یک شغلی دارد که در آن شغل مردم را می ترسانند. گفتند آنها را در قیامت هزار سال در زندان ترس حبس می کنند. در قیامت نه جهنم. نمی دانیم یعنی چه. فرمودند مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ یعنی هرکس خوبی بیاورد.

هرکس خوبی بیاورد، یعنی چه؟
شما، من، خب صدتا کار کرده ام. اینها را جبران کنم. وقتی جبران کردی، دیگر همراهت نمی بری دیگر. مثلا کسی چندین سال خمس نمی داده. خب حالا خمس همه این سال ها را حساب کند و بدهد. حل می شود. بعد هم می گوید خدایا غلط کردم. عقلم نمی رسید. نمی دانستم. خدایی نکرده یک وقت اوایل جوانی و نوجوانی نماز درست نمی خواندم. هر کسی انقدر عقل رس نیست که مثلا از چهارده پانزده سالگی بالغ عقلانی باشد. اگر از نظر عقلانی بالغ باشد، خب خودش کارهایش را درست می کند. اما اگر نباشد چه کار کنیم؟ ممکن است چند سال نمازهایش را با وضوی همین طوری گرفته باشد و شاید یک وقت خدایی نکرده غسل هم بلد نبوده. خب چند سال نمازش از دست رفته. خب اگر من قضای نمازها را بخوانم، جبران می شود دیگر.

اگر روزه ها مشکل داشت، کفاره اش را بدهم و قضایش را بگیرم تا جبران شود. اگر غیبت کسی را کردم، راضی اش کنم. اگر رضایت طلبیدم، خوب جبران می شود و حل می شود، خوب. اگر من همه آنچه که خطا کردم را جبران کردم، خوب است دیگر. دو رکعت نماز خوب هم ببری می گویند کافی است. این خوبی آورده. هیچ بدی ای همراهش نیاورده دیگر. خودش همه بدی هایش را حل کرده و حالا خوبی آورده.

هر کس خوبی بیاورد چه می شود؟
فرمودند فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا. در آیه 84 سوره مبارکه قصص می فرماید: «وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ إِلَّا مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ» هرکس بدی بیاورد، «فَلَا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ» آن کسانی که به سیئات و به بدی عمل کرده اند جزا داده نمی شوند، إِلَّا مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ جز همان کاری که کرده اند. همان کار خودشان را به آنها می دهیم. حق شناس

تعداد بازدید از این مطلب: 59
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شاه کلید اخلاقی شدن

شاه کلید اخلاقی شدن

تولی و تبری
تولی به معنای دوستی است و در فروغ دین به معنای دوستی با دوستان خداست. امّا برای یک مسلمان کامل بودن تنها تولی کفایت نمی کند بلکه بال دیگر پرواز و اوج گرفتن آدمی تبری است. تبری به معنی دشمنی است و در فروع دین به معنای دشمنی با دشمنان خداست. با دو بال تولی و تبری است که انسان اوج می گیرد و در بعد اجتماعی و روانی به تکامل می رسد. ماه رمضان ماه تولی و تبری است. دوستی با خدا و هر آنچه که او دوست می دارد و دشمنی با دشمنان خدا و هر آنچه که او دشمن می دارد. از این رو باید محوریت اساسی در اخلاق انسان مومن تبری و تولی باشد.

 تولی و تبری در اخلاق
در واقع انسان مومن دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا را ملاک خویش در اخلاقیات قرار می دهد. از این رو می کوشد با تمسّک به برگزیدگان الهی متعلّق به اخلاق الهی شود و از رذایل اخلاقی که دشمن الهی است دوری نماید. در این راستا حسن خلق زیبنده و برازنده مومن است که می کوشد تولی و تبری را در خود مجّلی نماید.

 حسن خلق
خلق به معنی خوی و طبع و عادت است و حسن خلق یعنی خویش خوئی و نیک طبعی. انسان خوش اخلاق کسی است که عادات پسندیده جزء سرشت وی گردیده و نیک طبعی او در گفتار و کردار و معاشرت با دیگران متحلی است. مومن متخلّق به حسن خلق تولی و تبری را در خود به ظهور رسانده است و با الگو و اسوه قرار دادن دوستان خدا و با تشبه به آن ها دوستی ایشان را به ظهور و بروز رسانیده است. چرا که تنها با عمل و تجلی در گفتار و رفتار است که می توان ادعای دوستی واقعی را نمود. دوستی با دوستان خدا تشبه به آن ها در اخلاق و گفتار پسندیده است و دشمنی با دشمنان خدا دوری کردن از عادات ناپسند و غیراخلاقی است.

قرآن کریم به شیوه ای مستدل و دلنشین می فرماید: «ولا تستوی الحسنة و لا السیّئة، إدفع بالّتی هی احسن فاذا الذی بنیک و بنیه عداوه کانّه ولی حمیم؛ بدی و نیکی یکسان نیست. (بدی را) با آنچه نیکوتر است دفع کن. آن وقت آنکه میان تو و او دشمنی ای بود گویی دوستی صدیق است.» (فصلت/ 24)

 عالی ترین نمونه های اخلاق در تولی و تبری
بر این اساس انسان مومن باید بکوشد با الگو قرار دادن و تأسی به برترین های اخلاقی که بهترین دوستان خدایند خود را به زینت تولی و تبری ترین نماید و عالی ترین نمونه های اخلاقی در اهل بیت رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و خود شخص حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) متجلی است که قرآن کریم در وصف حضرتش می فرماید: «انک لعلی خلق عظیم؛ تو دارای خلق و خوی بزرگی هستی.» (قلم/ 4). حضرت رسول (صلی الله علیه واله وسلم) خود فرمودند: أحسن الناس ایماناً، أحسنهم أخلاقاً و الطفهم با هله وأنا ألطفکم باهلی؛ نیکوترین مردم از نظر ایمان، نیکوترین شان از نظر اخلاق و مهربان دین آن ها به خانواده اش می باشد و من به خانواده ام از همه شما مهربان ترم.


شاه کلید اخلاق الهی
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) و رذیل حدیثی فرمودند: انی بعثت لا تممّ مکارم الاخلاق؛ من برای اتمام مکارم اخلاقی مبعوث شدم. با توجه به این حدیث شریف برای آنکه بتوان اسوه و الگوی نبوی را در زندگی پیاده کرد و از آن طریق با تشبهه به خوبان در اخلاق و کسب حسن خلق و دوری از بدان و دشمنان خدا، تولی و تبری را در نهاد و سرشت خویش تجّلی نمود، خود رسول مهربانی ها یک شاه کلید به دست ما داده است و آن کسب مکارم اخلاقی است! مکارم اخلاقی البته غیر از محاسن اخلاقی است! به راستی چه تفاوتی میان مکارم و محاسن در اخلاق وجود دارد؟!

 مکارم اخلاقی شاه کلید نبوی!
اهل فن مکارم را مرتبه ای برتر از محاسن اخلاقی می دانند. در واقع محاسن اخلاقی به صورت فطری در همه ی انسان ها وجود دارد. تنها کافی است کمی غبار فطرت را بر طرف کرد. آن گاه عقل بشر نیز محاسن اخلاقی را می فهمد و بدان ها ملتزم می شود. امّا مکارم اخلاقی آن سجایای اخلاقی و آن عادات پسندیده ای است که شاید عقل مصلحت اندیش آن ها را عقلانی نپندارد! مثلاً احسان و نیکی به دیگران جزء محاسن اخلاقی است و هر عقلی در صورتی که صادقانه با این مساله مواجه شود آن را نیک می داند.

امّا ایثار در جایی که انسان خودش محتاج و نیازمند است دیگر تنها محاسن اخلاقی نیست بلکه جزء مکارم اخلاقی است. چون چیزی است فراتر از عقل آدمی و مرتبه ای برتر در نهاد آدمی را شکوفا می سازد. از این رو شاه کلید نبوی برای اخلاقی شدن بی تردید کسب کارم اخلاقی است و بس! و از همین شاهراه است که تولی و تبری در بعد اخلاقی انسان متجلی می شود و ماه رمضان فرصتی است دوباره برای جستجوی شاه کلید نبوی!

به ویژه آنکه امام رضا (علیه السلام) به نقل از رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمودند: «بنده با حسن خلق خود به درجه ی روزه دار نماز خوان می رسد.»

منابع و مآخذ:
1- اخلاق اسلامی- واحد آموزش عقیدتی سیاسی
2- بحارالانوار- علامه مجلسی (ره)
3- وسائل الشیعه
4- تفسیر نمونه- زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی
5- اصول کافی- شیخ کلینی (ره)
6- مفردات راغب اصفهانی

تعداد بازدید از این مطلب: 71
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


3عاملی که دل را سخت می کند

3عاملی که دل را سخت می کند

  

آنچه در پیش رو دارید قسمتی از روایات اهل بیت علیهم السلام است که در ارتباط با آیات شریف قرآن کریم بیان شده است. این روایات گذشته از پیام مستقلی که خود دارند، ما را به فهم و درک بهتر معنای آیه رهنمون می سازند.

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً (74/ بقره)
سپس دل‌های شما بعد از آن (معجزه و عدم تسلیم در برابر آن) سخت شد همچون سنگ یا سخت تر.
 
عوامل قساوت قلب (سنگدلی)
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

لَا تُکْثِرُوا الْکَلَامَ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الْکَلَامِ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ قَسْوَةُ الْقَلْبِ، إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَلْبُ الْقَاسِی

در غیر یاد خدا پُرگویی نکنید؛ زیرا پُرگویی  در غیر یاد خدا، سنگدلی می‌آورد و دورترینِ مردم از خدا هم شخص سنگ‌دل است. [1]

توضیح:
منظور از ذکر و یاد خدا  فقط اذکاری مانند سبحان الله و الحمدلله نیست، بلکه هر سخنی که سبب نزدیک شدن بنده به خدا شود ذکر خداست؛ مانند گفتگو درباره احکام و معارف دین.

 سه مورد دیگر
امام صادق علیه السلام فرمود: از اموری که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام سفارش کرد این بود:

ثَلَاثَةٌ یُقَسِّینَ الْقَلْبَ اسْتِمَاعُ اللَّهْوِ وَ طَلَبُ الصَّیْدِ وَ إِتْیَانُ بَابِ السُّلْطَان
سه چیز، دل را سخت می‌گردانَد: شنیدن سخنان بیهوده، شکار کردن و آمد و شد به دربار سلطان [2]

توضیح:
کسی که شغل خود را کشتن حیوانات قرار دهد و پیوسته مشغول این کار باشد، به مرور ترحم  از دلش رفته و سنگدلی جای آن را می گیرد و نیز کسی که مدام به مرکز قدرتی رفت و آمد داشته باشد که در آن حق کشی شده و با چشم خود ببیند که چگونه به مردم ظلم می شود، به مرور این حالت برای او عادی شده و دیگر از این امور متأثّر نمی شود.

 ترک یاد خدا
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی کرد که ای موسی!

لا تَفرَح بِکَثرَةِ المالِ و لا تَدَع ذِکری عَلی کُلِّ حالٍ؛ فَإِنَّ کَثرَةَ المالِ تُنسِی الذُّنوبَ و إنَّ تَرکَ ذِکری یُقسِی القُلوب
به دارایی بسیار، شادمان نشو و در هر حالی که هستی دست از یاد من بر ندار؛ زیرا دارایی بسیار، [زشتی] گناهان را از یاد می‌برَد، و ترک یاد من، دل‌ها را سخت می‌گردانَد. [3]

توجه: کسانی که غرق در ثروتند و اعمال ناشایست هستند، خود را به هیچ عنوان بَد نمی دانند و نیز کسانی مانند صهیونیست های آدم کش که در واکنش به کشتار زنان و کودکان بی گناه لبخند می زنند معنای این روایت را به خوبی برای ما روشن می کنند.

 رابطه اشک و قلب و گناه
امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوب
اشک ها نخشکید، مگر به سبب سختی دل ها و دل ها سخت نشد، مگر به سبب کثرت گناه. [4]

پس گناه زیاد انسان را سنگدل می کند؛ درون سنگ هم که آبی نیست تا از چشمه چشم بجوشد و بر گونه فرو غلطد.

 سرگرم شدن به آرزوهای دست نایافتنی
علی بن عیسی از امام معصوم علیه السلام نقل می کند: از نجواهای خداوند متعال با موسی علیه السلام این بود:

یا موسی! لَا تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ الْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ
ای موسی! در دنیا، آرزویِ دراز در سر مپروران که دلت سخت می‌شود و سخت‌دل، از من دور است. [5]

توضیح:
داشتن برنامه در زندگی و ترسیم اهداف ممکن و قابل دسترسی، نه تنها نکوهیده نیست بلکه بسیار پسندیده هم هست.

آنچه در این گونه روایات مذمت شده، آرزوهای دست نایافتنی است. این نوع آرزوها که در واقع نوعی خیال پردازی است، انسان را به خود سرگرم کرده و او را از مسیر اصلی و واقعی زندگی جدا می کند و در نهایت سبب می شود که فرد از هدف اصلی زندگی که رسیدن به قرب الهی است باز بماند.

به نظر می رسد یکی از دلایلی که خدا چنین کسی را به دور از خود خوانده است همین باشد.

الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُۆْمِنُونَ بِه (121/ بقره)
کسانی که کتاب [آسمانی] به آنان داده‌ایم، آن را به طوری که شایسته آن است می‌خوانند آنانند که به آن ایمان می‌آورند.

تلاوت کتاب یعنی پی در پی قرار دادن (خواندن) حروف و کلمات آن. [6]

حق تلاوت
کسانی که پیوسته قرآن می خوانند سه دسته اند:

1. گروهی تمام اصرارشان بر ادای الفاظ و حروف از مخارج آن است. آنها دائماً در فکر وقف و وصل و حروف یرملون و مقدار کشش مدّند و کمترین اهمیتی به محتوا و معنی نمی دهند، تا چه رسد به عمل کردن آن.

قرآن کریم این دسته را باربران کتاب می خواند. [7]

2. گروهی دیگر، از الفاظ فراتر رفته و در معانی دقت می‌کنند و در ریزه‌کاری ها و نکات قرآن می‌اندیشند و از علوم آن آگاهند؛ اما از عمل خبری نیست!

3. ولی گروه سومی هستند که قرآن را به عنوان یک کتاب عمل و یک برنامه کامل زندگی پذیرفته‌اند.

ایشان خواندن الفاظ و اندیشه در معانی و درک مفاهیم این کتاب بزرگ را مقدمه‌ای برای عمل می‌دانند؛ از این رو هرگاه که قرآن می‌خوانند، روح تازه‌ای برای عمل در کالبدشان دمیده می‌شود.

قرآن این دسته را مومنین راستین معرفی کرده و قرآن خواندنشان را حق تلاوت می داند. [8]

امام صادق علیه السلام درباره این حق تلاوت فرمود:
إِنَّمَا تَدَبُّرُ آیَاتِهِ وَ الْعَمَلُ بِأَحْکَامِه

منظور از حق تلاوت، تدبر در آیات قرآن  و عمل به احکام آن است. [9]

حضرت در همین روایت سوگند یاد می کند که منظور از حق تلاوت، حفظ الفاظ قرآن و تلاوت سوره های آن با بی توجهی به معارف و احکام آن نیست.


==================================


 پی نوشت ها:
1.       امالی طوسی (ره)، 3
2.       خصال 1/126
3.       کافی 2/497
4.       علل الشرایع 1/81
5.       کافی 2/329
6.       تلا الشی‌ء: تبعه تلواً (العین 8/134) و فقط برای خواندن کتابهای آسمانی به کار برده می شود؛ نه خوانده هر نوشته ای (المفردات 1/167)
7.       5/ سوره جمعه
8.       برگرفته از تفسیر نمونه 1/431
9.       إرشاد القلوب إلی الصواب 1/78

تعداد بازدید از این مطلب: 79
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چرا رنگ كفن سفيد است؟

چرا رنگ كفن سفيد است؟

مستحب است مرده را در زميني كه تا حال در آن كاري انجام نشده دفن كنند تا نيروي ميكروب كشي خاك آن بيشتر باشد.

از ديدگاه اسلام حتي اهميت كفن كردن مرده به اندازه اهميت لباس پوشيدن است و در دفن مرده هم دين اسلام اصول اجتماعي، اقتصادي و بهداشتي را به طور كامل مراعات كرده است. جسد را در دو پارچه تميز مي پيچند و پس از آن در يك پارچه سراسري قرار مي دهند و پارچه سراسري را از بالا و پايين مي بندند تا بدن در پارچه متلاشي شود. پارچه اي كه به عنوان كفن انتخاب مي شوند سفيد است زيرا رنگ سفيد خاصيت فرار دهنده ميكروب ها را دارد و اگر ميكروب بخواهد از بدن خارج شود وقتي به پارچه سفيد مي رسد، به جاي خودش بر مي گردد. چند سال قبل در مصر وبا پيدا شد. ارسال مراسلات پستي به اروپا ممنوع شد. يكي از دانشمندان پاريس اعلام كرد كه اگر پاكت ها سفيد باشد اشكال پيش نمي آيد و آلودگي به بار نمي آيد.

مستحب است مرده را در زميني كه تا حال در آن كاري انجام نشده دفن كنند تا نيروي ميكروب كشي خاك آن بيشتر باشد. . قبر بايد عميق باشد تا به آساني ورود و خروج حشرات صورت نگيرد. اگر قبر عميق نباشد حشرات درون قبر به بيرون مي آيند و آلودگي ايجاد مي كنند و حشرات بيروني به درون قبر مي روند و آلودگي بيرون مي آورند.


 براي اين كه حشرات داخل قبر نتوانند بيرون بيايند مستحب است روي خاك قبر آب بپاشند تا سوراخ ها مسدود شود و علاوه بر اين آب پاشي باعث مي شود كه گرد و غبار به وجود نيايد و در نتيجه مردم از طريق تنفس مبتلا به بيماري نمي شوند. بنابراين فلسفه آب پاشيدن مي تواند همين باشد كه خاك قبر محكم شود و حشرات نتوانند به داخل قبر نفوذ كنند و يا از داخل قبر به بيرون بيايند. قبرها همه مرتب و منظم و رو به يك جهت هستند تا علاوه بر رعايت نظم، زمين كمتري اشغال و آلوده شود. .

قانون قبرسازي در اسلام چنين است كه اول زمين را به اندازه قامت انسان مي كنند. پس از آن در انتهاي گودال رو به قبله به موازات قبر، قسمتي از خاك را بر مي دارند تا مرده را كاملا در آنجا قرار بدهند و با چند خشت جانب حفر شده را مسدود مي سازند تا آن مقدار زمين كه در برابر جسد است سفت و محكم شود و زمين سست برابر سخت ترين اعضا يعني پشت و ستون فقرات، قرار بگيرد و در اين حال بدن فقط از يك طرف با زمين سست سر و كار دارد آن هم طرفي كه كاملا مسدود و پوشيده شده است.

بهتر است دو قطعه چوب تر هم با ميت همراه بكنند. در درجه اول از خرما باشد چوب خرما اسانسي دارد كه حشرات از آن گريزانند. در درجه دوم چوب انار است. در چوب درختان و به خصوص خرما و انار موادي وجود دارد كه در برابر تاريكي محفوظ مي ماند و اين دستور يك نوع ضد عفوني كردن فضاي قبر است. قبر را با همان خاكي كه از قبر بيرون آورده اند پر مي كنند و همين مستحب است چون اين خاك احتمال آلودگي ندارد و دست نخورده است.

 داخل قبر را سفيد كردن و قيراندود كردن ممنوع است و بدن بايد با خاك در تماس باشد نه با موادي كه آتش ديده و قدرت دفاعي خود را از دست داده است. نبش قبر ممنوع است چون احتمال آلودگي زياد است جز در موارد ضروري. بايد مرده پاك و تميز در قبر دفن شود و اگر پس از غسل ها و كفن كردن، جايي از بدن يا كفن آلوده شود بايد شستشو داده شود.

 كسي كه با بدن مرده تماس دارد بايد خودش هم غسل مس ميت بكند تا خطر آلودگي برطرف شود. از آنچه گذشت معلوم شد كه فلسفه پاشيدن آب روي قبر مرده مسدود ساختن سوراخ ها و سفت كردن خاك است و فلسفه گذاشتن چوب تر اين است كه ميكروب هاي بدن مرده توسط حشرات به جاهاي ديگر برده نشود چون حشرات از اسانس موجود در خرما مي گريزند و وقتي كه ميكروب هاي مفيد بدن مرده بر ميكروب هاي مضر غلبه يافتند از آن به بعد، خطر برطرف مي گردد ( اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج 11، دكتر پاك نژاد، ص 31 - 42 و نيز در جلد دوم اين كتاب در زمينه اين مسائل بحث كرده است).

 همان طور كه مكرر يادآورى كرده ايم , فلسفه قسمتى از احكام فرعى اسلام براى ماروشن نيست ; ولى با گذشت زمان و تكامل عقل بشر و پيشرفت علوم , فلسفه قسمتهاى مهمى روشن شده و در آينده نيز ممكن است اسرار قسمتهاى ديگر واضح و روشن گردد .

دربـاره مطلب مورد سؤال علاوه بر حكمت كه ذكر شد مى توان گفت : موضوع كفن نمودن ميت و غسل ميت و ساير تشريفات مردگان , يك نوع احترام بى آلايش نسبت به مردگان است . بـه عـبـارت ديـگر : اسلام براى انسان ارزشى فوق العاده قائل است و ارزش او را باوسايل و بيانات گـوناگون بالا برده , حتى اين موضوع شامل حال پس از مرگ هم مى شود و از نظر قوانين اسلام هيچ كس مجاز نيست به مرده مسلمانى اهانت كند , حتى نمى تواند به قبر او نيز اهانت نمايد .

مـوضـوع غسل و كفن و دفن مردگان نيز يك نوع احترام به مقام انسان است ; احترامى كه جنبه خرافى ندارد. علاوه بـر ايـن , چـون از نـظر اسلام مرگ پايان زندگى نيست , بلكه دروازه اى نسبت به جهان و زندگى ديگر و نزول در جوار رحمت الهى است , از اين جهت دستور مى دهد كه بايستى مردگان را نظيف و پاكيزه كنند و با لباسى ساده و پاك به خاك سپارند تااين عمل رمز بقاى حيات حقيقى و امتداد زندگى باشد. ايـن نكته نيز كاملا روشن است كه معمولا بدن افراد مرده در اثر بيمارى و براثر مسموميتهاى مـختلف و از دست دادن قدرت دفاعى , آلوده به انواع ميكروبهاست وغـسـل دادن مـرده بـاآب مخلوط به سدر و آب مخلوط با كافور و با آب خالص , خود عامل موثرى بـراى ضـدعـفـونـى و تـمـيـز كردن مرده است و لااقل براى مدتى آن خطراتى كه پيش از غسل وجودداشته , موجود نخواهد بود .

 بـديـهـى است در اين صورت پس از انجام گرفتن مراسم فوق , ميت را در مدت كوتاهى به خاك مى سپارند و احتمال بروز ميكروبهاى جديد و سرايت آن به انسان منتفى خواهدبود . نوشتن وصيت در صورتى واجب است كه حقى از مردم و يا از خداوند بر گردن انسان باشد و او با وصيت بتواند آنها را مشخص كند تا پس از او انجام گردد؛ در غير اين مورد وصيت مستحب است. در وصيت الزاما نبايستى مسائل مالى مطرح باشد وصيت مى تواند مشتمل بر شهادات و بيان عقايد و توصيه ها باشد.

 فلسفه تلقين ميت ازان جاكه روح در بدو ورودبه نظام برزخي با يك عالم ناشناخته وجديد روبرواست دريك وحشت وترس توام باتحير وابهام مخصوصي قرارمي گيرد.دراين وضعيت دوملك نيز مي ايند تاازمون سخت بيگرند .ممكن است روح دراين تحول بزرگ درتذكروياداوري عقايد خود ودرثبات ان ها گرفتار لغزش وتزلزل شود به گونه اي كه حتي نام خودرا نيز فراموش كند.براي كم يابرطرف كردن اين فراموشي واضطراب درمقام پاسخ دهي وازمون برزخي مستحب است كه براي ميت تلقين خوانده شود تاعقايد وافكارش را به خاطر اورد. اين تذكر براي روح درچنين وضعيتي مسلما سودمند است واورا درپاسخ دهي ازعقايدوافكار اماده مي كند وچون روح برزخي با بدن ارتباط وتوجهي دارد واين ارتباط درساعات اوليه بيشتر است طبعا حركت دادن شديد بدن توام با خطاب به روح با اسم ومشخصات توجه روح را جلب واورا متوجه خطاب كننده وگفته هاي اومي كند.

 آنـچـه دربـاره دفن ،غسل، كفن، مردگان و تلقين انها گفته شد , گوشه اى از فلسفه اين احكام است ; ممكن است نكات ديگرى وجود داشته باشد كه هنوز از نظر ما مخفى و پنهان است.

تعداد بازدید از این مطلب: 64
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


حکايت هايي از نواب اربعه
حکايت هايي از نواب اربعه
 حکايت هايي از نواب اربعه

نويسنده: شيخ محمد سند
مترجم: احمد خوانساري

حکايت اول

شيخ طوسي نقل مي کند که شيخ حسين بن روح (رحمه الله) کتاب تأديب را به قم ( مرکز محدثان ) فرستاد و به عده اي از فقيهان قم نامه نوشت: « اين کتاب را مطالعه کنيد و در مورد آن نظر خود را بگوييد. ايشان در جواب نوشتند: تمامي آن صحيح است مگر يک مورد که درباره زکات فطره آمده که نصف صاع را طعام بايد پرداخت شود، در حالي که به نظر ما بايد يک صاع طعام مانند جو پرداخت شود. »(1)

حکايت دوم

هم چنين شيخ طوسي از ابونصر هبة الله، نوه ي نائب دوم امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، از ام کلثوم دختر نائب سوم نقل مي کند که مي گفت: « جناب ابوالقاسم حسين بن روح سال هاي زيادي نماينده امام حسن عسکري (عليه السلام) بود و بر املاک آن حضرت نظارت مي کرد و اسرار آن حضرت را به رؤساي شيعه منتقل مي نمود و از ياران خاص امام بود، تا آن حد که امام مسائل خانوادگي خود را نيز به دليل انس و نزديکي که او با امام (عليه السلام) داشت به او مي گفتند... و غير از اموالي که از سوي وزيران و رؤساي شيعه مثل آل فرات به دليل موقعيت اجتماعي اش به او مي رسيد، هر ماه سي دينار نيز براي هزينه هاي شخصيِ امام مي فرستاد؛ لذا به جايگاهي بلند نزد شيعيان رسيد؛ زيرا نزديکي پدرم به امام و امانت و وثاقتش نزد امام و فضيلت و دينش را همه مي دانستند و زمينه آماده گشت تا وصايت و نيابت امام ( حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)) کتباً به او رسيد... بنابراين هيچ کس در وصايت او شک نکرد مگر کسي که او را نمي شناخت و هيچ شيعه اي در نيابت او ترديد نداشت و من اين را از چندين نفر از آل نوبخت (2) مانند ابوالحسن بن کرياء و ... شنيده ام ».(3)

حکايت سوم

شيخ طوسي از برادر شيخ صدوق که هر دو برادر، به دعاي امام عسکري (عليه السلام) به دنيا آمدند و پدرشان وکيل آن امام بود، نقل مي کند که جماعتي از اهالي قم مانند عمران صفار و ديگران نقل کردند که در سال وفات پدرم علي بن بابويه در بغداد بوديم. علي بن محمد سمري نائب چهارم امام زمان در مورد او سؤال کرد. گفتيم: کتابي روايي نوشته است. حتي روزي که به سوي بغداد مي آمديم از او ( محمد سمري ) سؤالي پرسيديم و جواب داد (4) و فرمود: خداوند به شما در مورد علي بن بابويه اجر دهد که الآن از دنيا رفت. جماعت قمي ها تاريخ ساعت و روز و ماه را يادداشت کردند. پس از هفده يا هجده روز خبر رسيد که علي بن بابويه در همان تاريخي که شيخ ابوالحسن سمري فرموده بود از دنيا رفته است.(5)
همين کرامت را نيز شيخ صدوق ( فرزند علي بن بابويه ) از عده اي ديگر نقل کرده است.(6)

حکايت چهارم

شيخ صدوق از ابوعلي بغدادي نقل مي کند: « در بخارا بودم. شخصي به نام معروف بن جاوشبر ده کيسه طلا به من داد تا به دست شيخ ابوالقاسم حسين بن روح ( نائب امام زمان) برسانم. در بين راه در شهر آمل يکي از آن کيسه ها گم شد و من متوجه نشدم، تا اين که به بغداد رسيدم. آن جا متوجه شدم يک کيسه طلا گم شده است. هم وزن آن، کيسه اي تهيه کردم و نزد جناب حسين بن روح رفتم و کيسه هاي طلا را جلوي او گذاردم. فرمود: آن کيسه اي که خريدي بردار که به دست ما رسيده است. سپس همان کيسه را نشان داد که در آمل گم شده بود. نگاه کردم ديدم دقيقاً همان است. »(7)

حکايت پنجم

ابوعلي بغدادي مي گويد: همان سال در بغداد زني در مورد وکيل مولايمان سؤال کرد؟ برخي از قمي ها جناب حسين بن روح را معرفي کرده بودند. نزد جناب حسين بن روح بودم که آن زن وارد شد و به او گفت: اي شيخ، چه چيزي در دست من است؟ فرمود: هر چه همراهت است در دجله بينداز و بيا تا بگويم چه بوده است. مي گويد: زن رفت و آن را در رود دجله انداخت و برگشت، جناب حسين بن روح به کنيزش فرمود: آن کيسه را بياور و بعد رو به زن کرد و فرمود: اين همان کيسه است که در دجله انداختي، بگو: چه چيزهايي درون آن بود؟ زن گفت: شما بفرماييد. فرمود: در اين کيسه يک جفت دستبند طلا و حلقه ي بزرگ جواهر نشان و دو حلقه ي کوچک و دو انگشتر يکي فيروزه و ديگري عقيق مي باشد. بعد کيسه را باز کرد و دقيقاً همان چيزها درون کيسه بود. بسيار خوشحال شديم که به حقيقت رسيده بوديم.

حکايت ششم

شيخ طوسي از ابوالحسن دلال قمي نقل مي کند: « روزي خدمت جناب محمد بن عثمان نايب دوم (رحمه الله) رسيدم. چوبي در دستش ديدم که برخي آيات قرآن و اسامي ائمه را بر حواشي آن مي نويسد. گفتم: آقاي من اين تختّه چوب چيست؟ فرمود: براي قبرم آماده کردم تا در آن قرار داده شود و من در هر روز يک جزءقرآن درون آن مي خوانم. تاريخ و روز و ماه و سال را نيز نوشته بود که من يادداشت کردم. بعد از مدتي در همان تاريخ فوت کرد و در همان مکان دفن شد. »(8)
شيخ طوسي بعد از بيان اين قضايا مي گويد: اين قضاياي اندکي است از آنچه در مورد نواب اربعه در غيبت صغري ( 239-260ه.ق) رخ داده است... و از نايب دوم امام دلايل واضح و معجزاتي رخ داد که بصيرت شيعه را در اين امر زياد کرد و آن قضايا در نزد شيعيان مشهور است.(9)
طبرسي مي گويد: نواب اربعه به تصريح صاحب الامر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و نصب نايب قبلي امور را بر عهده مي گرفتند و شيعيان تنها پس از مشاهده ي معجزاتي از هر کدام که دلالت بر راست گويي و صحت بابيت آن ها داشت، گفتارشان را مي پذيرفتند.(10)
گفتني است نايب اول، وکيل خاص امام هادي (عليه السلام) و سپس امام عسکري (عليه السلام) بوده است که بعد به نيابت امام زمان (عليه السلام) نيز مفتخر مي گردد و نايب دوم نيز چنان که گذشت روايتي صريح در مورد نيابتش از امام عسکري وجود دارد؛ بنابراين روشن شد که اثبات نيابت نواب اربعه چگونه بوده و ابتدا و انتهاي آن نزد شيعيان و بزرگان شيعه به چه کيفيتي بوده است.

پي نوشت ها :

1.شيخ طوسي، الغيبة، ص 240
2.آل نوبخت، خاندان جليل القدري بودند که نايب سوم امام زمان يعني ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي در آن رشد نمود و از اين خاندان دانشمندان زيادي در رشته هاي مختلف علمي به خصوص در علم کلام بيرون آمده اند. اين خاندان، ساليان متمادي رياست کلام، ستاره شناسي و ... را ميان شيعيان بر عهده داشت.
3. شيخ طوسي، همان، ص 227
4.مراد اين است که با همه کهولت سن هنوز مشغول کار علمي است.
5.شيخ طوسي، الغيبة، ص 243
6.شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمة، ص 518
7.نعماني، الغيبة، ص 242
8.شيخ طوسي، الغيبة، ص 222
9.همان، ص 221
10.طبرسي، احتجاج، ص 297

منبع مقاله : 
سند، شيخ محمد؛ (1391) نيابت امام زمان (عج) در دوران غيبت، ترجمه احمد خوانساري، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول
تعداد بازدید از این مطلب: 84
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بدترین و خطرناکترین حالت انسان !

 بدترین و خطرناکترین حالت انسان !


غرور و تکبر یکی از بدترین رذایل اخلاقی است که یک انسان می تواند داشته باشد، تا اسم تکبر می آید ناخودآگاه اسم شیطان هم در ذهن تداعی می شود، چون شیطان اولین مغرور و متکبر عالم بود. غرور خانه خراب کن است، شیطانی شدن است، خطرناک است.


غرور

بدترین و خطرناک ترین حالت تکبری که افراد به خود می گیرند زمانی است که اشخاص در برابر خدای متعال و فرمان او ابراز خود برتر بینی و استکبار داشته باشد که بهترین شاهد مثال قرآنی این مورد را می توان شیطان و فرعون معرفی کرد.

یکی از اقسام تکبر ورزیدن و کبر که آن را کفر می‌دانند، تکبر در برابر خداوند قادر متعال است و این خود دارای انواعی است.

1- گاهی به انسان جاهل و مغرور حالتی دست می‌دهد که در آن حال، خود را ‏مستقل دانسته، هستی و تمام شئون خود را از خودش می‌داند و حاضر نیست خود را مخلوق و تحت تدبیر و تربیت ‏خدا بداند و در اثر توانائی محدود و ظاهری و مستی مال و جاه، خدائی و پروردگاری آفریدگار را تصدیق نمی‌کند و ‏ظلمت کفر تمام دلش را می‌گیرد. خداوند بزرگ در قرآن مجید می‌فرماید: «کسانى که در آیات خداوند بدون هیچ‌گونه دلیلى که ‏براى آنها آمده باشد، ستیزه‌جویى مى‌کنند، در سینه‌هایشان فقط تکبر (و غرور) است، و هرگز به خواسته خود ‏نخواهند رسید، پس به خدا پناه بر که او شنوا و بینا است!».[1]

2- گاهی این غرور و نخوت و کبر شدیدتر شده و از ‏خودش تجاوز می‌کند و نسبت به دیگران هم ادعای ربوبیت و الوهیت می‌کند ‏‎‎ چنانچه فرعون گفت: «… ‏من پروردگار برتر شما هستم»؛[2] هم‌چنین: «فرعون گفت: اى جمعیت اشراف! من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم».[3]

‎3- شکل دیگرى از تکبر در برابر خدا، تکبر در برابر اوامر و نواهی خداوند است. ‎در حقیقت ترک عبادت و اطاعت از روی کبر و ‏سرکشی، کفر و انکار الوهیت و ربوبیت خداوند است؛ به این معنا که او را سزاوار ستایش و پرستش نمی‌‏داند؛ زیرا کسی‌که خود را به بندگی و خدا را به خدائی شناخت و تمام شئون خود را مخلوق او دانست، محال است در ‏برابر او سرکشی کند. هر گناهی که از روی کبر و سرکشی باشد، قابل آمرزش نیست؛ زیرا نشانه کفر صاحبش می‌‏باشد و از اینجا کفر ابلیس ظاهر می‌شود که در مقابل فرمان خداوند سرکشی کرد. ترک عبادت به‌خاطر تکبر، گاهی در ‏اهل معصیت رخ می‌دهد؛ مثلا حج را ترک می‌کند براى آنکه اعمال آن را از قبیل لباس احرام و غیره مناسب خود نمی‌‏بیند، نماز را ترک می‌کند؛ زیرا که وضع سجده را با مقام خود مناسب نمی‌بیند. گاهى هم در بین بعضی اهل عبادت و دیانت پیدا می‌شود؛ مثلا به‌خاطر تکبر، اذان گفتن را ترک می‌کند و از اقامه نماز جماعت در مسجد کوچک و ‏برای عده کم خودداری می‌کند، اگرچه می داند که رضاى خداوند در آن است‎.

همیشه خوبی ها را به خدا نسبت بدهیم و بدی ها را به خودمان نسبت بدهیم. این ادب ورزی، انسان را از غرور و کبر دور می کند. غرور توفیقات انسان را سلب می کند. خیلی از افراد بخاطر غرور از کارهای خیر باز می مانند. راهکار دیگر عملی مبارزه با تکبر و غرور این است که انسان در مقام عمل خودیت هایش را بشکند

‎4- دعا نکردن و ترک عبادت خدا نیز اگر از روی کبر باشد؛ یعنی خود را نیازمند او نبیند موجب کفر و خلود در آتش است. ‏قرآن کریم مى‌فرماید: «و پروردگارتان گفت: بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، کسانى که از عبادت من سر باز زده و تکبر مى‌ورزند به زودى با ‏کمال ذلت داخل جهنم خواهند شد»؛[4]

‏‎چون حقیقت دعا؛ (یعنی سۆال در حال احتیاج و از روی عجز)، عبودیت ‏و پرستش خداوند است، پس کسی که از روی کبر دعا را ترک کند؛ یعنی خود را نیازمند او نداند، خدا را سزاوار ‏پرستش ندانسته و آن کفر محض و موجب خلود در آتش است. بعضی از فلسفه‌های امروز، ایستادن در مقابل خدا را ‏عالی‌ترین کمال انسان می‌شمارند. حرفشان این است که تکبر، تسلیم نبودن و عصیان حتی در مقابل خدا، کمال ‏انسانیت است. شیطان شدن و نه گفتن، سجده نمی‌کنم، امرت را اطاعت نمی‌کنم، این کمال است؛ چون در مقابل ‏او هم باز از خودش خود نشان می‌دهد، شخصیت نشان می‌دهد، بی شخصیتی نشان نمی‌دهد که بگوید: بله.

مثلا ‏فلسفه اگزیستانسیالیسم، منکر هر نوع تعیُّن و رنگ و شکلی برای انسان می‌شود و هر گونه تقید و پایبندی را، بر ضد ‏انسانیت انسان می‌داند و تنها بر آزادی و بی‌قیدی و تمرد و عصیان تکیه می‌کند. از جمله ایرادهایی که بر این فلسفه گرفته‌اند، این است که ‏لازمه آن، هرج و مرج اخلاقی و بی‌تعهدی و نفی هر گونه مسئولیت است[‎.[5  

 

چگونه با این حالت مبارزه کنیم؟

یکی از راه های مبارزه با کبر و غرور ذکر خدا، رفتن و استغاثه کردن به در خانه ی خداست. در قرآن داریم: ای پیامبر صبر کن، صبرت تو هم از جانب خداست. ما می توانیم این آیه را در همه ی امور توسعه بدهیم مثل عبادت کن و عبادت تو از جانب خداست. ازدواج، کار، معنویت و رزق را هم خدا باید جور کند.

راه کار دیگر این است که همیشه خوبی ها را به خدا نسبت بدهیم و بدی ها را به خودمان نسبت بدهیم. این ادب ورزی، انسان را از غرور و کبر دور می کند.

دعا نکردن و ترک عبادت خدا نیز اگر از روی کبر باشد؛ یعنی خود را نیازمند او نبیند موجب کفر و خلود در آتش است. ‏قرآن کریم مى‌فرماید: «و پروردگارتان گفت: بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، کسانى که از عبادت من سر باز زده و تکبر مى‌ورزند به زودى با ‏کمال ذلت داخل جهنم خواهند شد»

در خطبه ی قاسعه 192، وقتی حضرت در مورد غرور شیطان و باطل شدن شش هزار سال عبادت شیطان صحبت می کند می فرماید: تواضع و فروتنی را روی سرخودتان قرار بدهید یعنی رفتار عملی شما فروتنی باشد. همیشه تواضع روی سر شما باشد و تکبر را زیر پای تان خُرد کنید. گردن بند غرور که به خودمان آویزان کرده ایم مثلا دکتر یا مهندس هستیم را پاره کنیم. سلاحی که می تواند بین ما و شیطان قرار بگیرد تا شیطان را از ما دور کند، تواضع و افتادگی در مقابل خدا و حق است. حاج آقا دولابی می فرمود: ما نباید وابسته به چیزی باشیم که نتوانیم از آن دل بکنیم. دندان طمع را باید کند. دوست داشتن اشکالی ندارد ولی وابستگی بد است.

راه کار دیگر از بین بردن غرور، مجالست با افراد فقیر است. منظور ما از فقرا افراد متکدی نیست، منظور افرادی مستضعفی است که در فامیل و محل هستند و شغل های پایین دارند ولی افراد شریفی هستند.

 

پی نوشت ها:

[1]. غافر، 56

[2]. نازعات، 24

[3]. قصص، 38

[4]. غافر، 60

[5]. برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور.  

تعداد بازدید از این مطلب: 87
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


آیه ای که گره فکریتان را باز می کند

آیه ای که گره فکریتان را باز می کند

خیلی وقت ها میشه که انسان در زندگیش دچار خطا و شکست میشه و در برابر، خیلی وقت ها نیز هست که موفق به انجام کارهای خوب می‌گردد. همه ما از این تجربه ها زیاد داریم! اما آنچه اهمیت دارد این است که در تحلیل خوبی و بدی دچار اشتباه نشویم.


مشکل

افراد زیادی هستند که با اینکه مسلمانند اما خدا در زندگی آنها فقط علت بدی‌ها و بد بختی‌هاست.

هر وقت اشتباهی می‌کنند و مرتکب خطائی می‌گردند یاد خدا  می‌افتند که مگر دیواری کوتاه تر از دیوار ما پیدا نکردی؟!

در مقابل هنگامی که موفق به هر کار درست و خوبی می‌شوند، خویشتن را منشأ و علت آن می‌دانند و دچار عجب و غرور فزون‌تر می‌گردند.

قرآن کریم از قارون به عنوان ثروتمندی که باور داشت که خودش سبب آن مال و ثروت هنگفت است به بدی یاد می‎‌کند که «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی»:[1] [قارون‏] گفت: «من اینها را در نتیجه دانش خود یافته‏ام.»

تفکر قارونی ممکن است حتی در بین بسیاری از قاریان قرآن کریم هم وجود داشته باشد و بپندارند که علم، مال، مقام، زیبایی و دیگر خوبی‌ها را خودشان به دست آورده‌اند.

خوشبختانه در فرهنگ و معارف پربار دینی ما درباره این موضوع هشدارهای لازم داده شده است.

«خود پرستی» نقطه مقابل «خداپرستی» است. هر چه توجه و علاقه به خدا خوب است، توجه و علاقه به نفس مذموم می‌باشد.

در روایت معروف پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نفس انسان به عنوان دشمن‌ترین دشمنان او معرفی شده است که: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک.»[2]

آیه بسیار مهمی درباره این موضوع در قرآن کریم است که توجه به آن می‌تواند گره فکری ما را در این باب بگشاید:

«مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً»[3]

هر چه از خوبی ها به تو مى‏رسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى‏رسد از خود توست و تو را به پیامبرى، براى مردم فرستادیم، و گواه بودن خدا بس است.

درباره نکات این آیه مباحث زیادی مطرح است که نیازی به پرداختن به همه آنها نیست و فقط به چند نکته اشاره می کنیم:

اول اینکه «حسنه» شامل هر کار نیکی می ‍ شود. هر کاری که برای فرد و اجتماع مفید است، هر کاری که برای جسم و روح انسان مفید و سازنده باشد، هر کاری که به درد دنیا و آخرت بخورد مصداق «حسنة» است.

اگر همه خوبی‌ها و بدی‌ها را از خدا دانستیم به معنای نقش و تاثیری است که خدا در خلقت و اداره جهان دارد و این منافاتی ندارد که در مورد انجام بدی‌ها، هر انسانی مسئولیت اصلی را به عهده داشته باشد چرا که اختیار او سبب می‌شود که کار بد به خودش مرتبط گردد. توضیح بیشتر بحث را در تفاسیر مطالعه نمایید

در برابر هر کار زشتی که برای فرد و جامعه مضر و مفسد است، هر کار خطایی که سبب ناراحتی ما می‌شود «سیئة» می‌باشد.

لغت شناس معروف عرب، راغب اصفهانی می‌نویسد: «الحسنةُ یعبّر عنها عن كلّ ما یسرّ من نعمة تنال الإنسان فی نفسه و بدنه و أحواله، و السیئة تضادّها.»[4] حسنه هر نعمتی است که سبب شادمانی انسان می‌گردد چه در مورد جان او باشد و چه در مورد بدن و حالات او و در برابر این کلمه سیئه می‌باشد.

بنابراین نباید این دو واژه را تنها به ثواب و گناه تفسیر نمود.

دوم: اینکه این آیه کلیدی مربوط به خوبی‌ها و بدی‌های اختیاری است. کارهایی که افراد به اختیار خود انجام می‌دهند اگر به خوبی منتهی شود، علت اصلی اش خداست چرا که با فراهم کردن زمینه خیر و خوبی در وجود فرد و نیز فراهم کردن شرایط خارجی در محیط اطراف او، اصلی ترین علت تحقق آن خوبی- حسنه- بوده است.

اما در مورد بدی چون خداوند هرگز به بدی و زشتی فرمان نداده بلکه از آن نهی نیز کرده است که «وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْیِ»[5]: و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مى‏دارد، بنابراین چون انسان با داشتن عنصر گرانبهای اختیار خود، به اراده خویشتن آن کار بد را انتخاب کرده است حق ندارد خدا را متهم کند و او را علت گناه و اشتباهی که کرده قلمداد کند.

سوم: ذاتی که همه وجودش خیر و خوبی است جز خیر و خوبی را اراده نخواهد کرد. توجه به آیات پایانی سوره مبارکه حشر در این زمینه موثر است:

«اوست خدایى كه غیر از او معبودى نیست، داننده غیب و آشكار است، اوست رحمتگر مهربان. اوست خدایى كه جز او معبودى نیست همان فرمانرواى پاك سلامت [بخش، و] مومن [به حقیقت حقّه خود كه‏] نگهبان، عزیز، جبّار [و] متكبّر [است‏].

پاك است خدا از آنچه [با او] شریك مى‏گردانند. اوست خداى خالق نوساز صورتگر [كه‏] بهترین نام ها [و صفات‏] از آنِ اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است [جمله‏] تسبیح او مى‏گویند و او عزیز حكیم است.»[6]

چنین خدای بزرگ و مهربانی نمی‌تواند علت بدی قلمداد شود. اما نفس غیر مهذّب که تعلقات دنیوی و مادی از یکسو و تبعیت از شیطان رجیم از سوی دیگر شعار و همت او گردیده است.

با نهایت فریبکاری تلاش می‌کند تا مسئولیت خود را در زمینه بدی به فراموشی سپارد. «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا* وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»[7]: كه هر كس آن را پاك گردانید، قطعاً رستگار شد. و هركه آلوده‏اش ساخت، قطعاً درباخت.

«خود پرستی» نقطه مقابل «خداپرستی» است. هر چه توجه و علاقه به خدا خوب است، توجه و علاقه به نفس مذموم می‌باشد. بلکه در روایت معروف پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نفس انسان به عنوان دشمن‌ترین دشمنان او معرفی شده است که :« اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»

چهارم: نکته آخر هم اینکه مقصود این آیه کریمه این نیست که در نظام هستی کاری بدون اراده تکوینی خدا واقع می‌شود؛ چرا که در نظام توحیدی اسلام همه افعال و حرکات به نحوی به خداوند متصل می‌گردد و نظام علیت هرگز از علت اولی و اصلی خود جدا نمی‌گردد. لذا در آیه قبل صریحاً همه خوبی‌ها و بدی‌ها را از خدا دانست «قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ»[8] بگو: «همه از جانب خداست.»

مفسران در زمینه تفاوتی که در این دو آیه که پشت سر هم آمده‌اند زیاد گفتگو کرده‌اند.

اگر همه خوبی‌ها و بدی‌ها را از خدا دانستیم به معنای نقش و تأثیری است که خدا در خلقت و اداره جهان دارد و این منافاتی ندارد که در مورد انجام بدی‌ها، هر انسانی مسئولیت اصلی را به عهده داشته باشد چرا که اختیار او سبب می‌شود که کار بد به خودش مرتبط گردد. توضیح بیشتر بحث را در تفاسیر مطالعه نمایید.

امید است که این مختصر بحث قرآنی برای تربیت ما موثر باشد و اگر تاکنون خدا را مقصر بدی‌های خود می‌دانستیم، به خود آییم و خویشتن را متهم کنیم.

 

پی نوشت ها:

[1] - سوره مبارکه قصص 78. ترجمه تمام آیات در این نوشتار از مرحوم دکتر فولادوند است.

[2] - میزان الحکمة 6/2439 حدیث شماره12057.

[3] - سوره مبارکه نساء 79.

[4] - مفردات راغب 225.

[5] - سوره مبارکه نحل 90.

[6] - سوره مبارکه حشر 22-24.

[7] - سوره مبارکه شمس 9-10.

[8] - سوره مبارکه نساء 78.

سید محمد مهدی رفیعی پور

تعداد بازدید از این مطلب: 78
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بداخلاقی همسران و راهکارهای درمان آن
بداخلاقی همسران و راهکارهای درمان آن

  بداخلاقی همسران و راهکارهای درمان آن 


  حوزه /بداخلاقی از پدیده های منفی در زندگی زناشویی است که موجب برانگیخته شدن عواطف منفی همسر گشته و مودت و صمیمیت را از بین می‌برد. 

تعامل غیراخلاقی و عاطفه منفی

 زندگی در بداخلاقی، مجموعه ای از ناهنجاری های ارتباطی است که منجر به نارضایتی و ناپایداری خانواده می گردد. زندگی زناشویی، یعنی تعامل و ارتباط همسران با یکدیگر و موفقیت زندگی در گرو تعامل مثبت و سازنده است. حال اگر بر این تعامل، بداخلاقی حاکم گردد، تعامل همسران پر از تنش و تضاد و نابسامانی خواهد شد و بدیهی است که از این نوع تعامل نمی توان انتظار رضامندی و پایداری داشت. در واقع تعامل غیراخلاقی فرد، در طرف مقابلش عاطفه منفی ایجاد می کند که به تدریج جای خود را به نفرت می دهد.

امام علی علیه السلام درباره تأثیر بداخلاقی بر زندگی می فرماید:

ثلاث لایهنأ لصاحبهن عیش: الحقد، والحسد، و سوءالخلق؛ سه خصلت است که برای دارنده آنها،‌زندگی گوارا نیست: کینه توزی،‌حسادت و بداخلاقی.

تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ح4663

در کلام دیگری حضرت می فرماید: لا عیش لسیءالخلق؛ بداخلاق زندگی (گوارا) ندارد. تمیمی آمدی، همان، ح15014 و به همین جهت سفارش شده که به فرد بداخلاق همسر ندهید.

چه باید کرد؟

درباره بداخلاقی دو مسئله مهم وجود دارد: یکی اصلاح و درمان بداخلاقی و دیگری واکنش به بداخلاقی. اولی بیشتر به خود فرد مربوط می شود و دومی به طرف مقابل.

 * برای درمان بداخلاقی می توان از راهکارهایی استفاده کرد. این راهکارها، هم می تواند توسط خود فرد استفاده شود و هم همسر وی.

 * خود آزازی اساسی ترین پیامد بداخلاقی

برخی از پیامدها به خود فرد بداخلاق بر می گردد. این پیامدها موجب بدتر شدن وضعیت روحی و روانی فرد می شود و افزون بر آزار دادن خود فرد ، غیرمستقیم بر خانواده نیز تأثیر می گذارد. خود دوستی، مستحکم ترین پایه را در زندگی انسان دارد. بر همین اساس، انسان مایل است که همه منافع را برای خود جلب و همه زیان ها را از خود دور کند. تحریک این ویژگی می تواند نقش مهمی در درمان بداخلاقی داشته باشد. پیشوایان دین نیز از همین ویژگی می تواند نقش مهمی در درمان بداخلاقی داشته باشد.   

امام صادق علیه‌السلام می فرماید: لو علم سیء الخلق انه یعذب نفسه، لتسمح فی خلقه؛ اگر بداخلاق می دانست که خود را می آزارد، در  اخلاق خود آسان می گرفت. نزهه الناظر، ح5، ص106.

مهم ترین و اساسی ترین پیامد بداخلاقی برای خود فرد، خودآزاری است. یک آزار، آزار بدنی است و آزار دیگر، روحی و روانی است که توسط بداخلاقی نصیب انسان می گردد و این بدان جهت است که فرد بداخلاق، به جای نشاط و شادابی، دچار غم و اندوه می گردد. چنین شخصی، غمی پایدار و فراوان در درون دارد.  

*پیامد های خانوادگی

توجه کردن و توجه دادن به اینکه بداخلاقی به خانواده آسیب می رساند، می تواند موجب اصلاح بداخلاقی گردد. مهم این است که حس خانواده دوستی فرد تحریک گردد. در روایات تصریح شده که بداخلاقی موجب افزایش هزینه های روانی خانواده و سنگین شدن زندگی می گردد. این روایات به ویژه درباره مردان صادر شده است.

. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید : شرارکم اسوأکم خلقا، و اشده مؤنة،‌و اثقله علی اهله؛ بدترین شما کسی است که بداخلاق تر، پرهزینه تر، و برای خانواده اش گران بارتر باشد. الفردوس، ج2، ص370.

هم چنین در روایات تصریح شده که بداخلاقی موجب ملول شدن همسر می گردد.

امام علی علیه‌السلام می فرمایند: من ضاق خلقه مله اهله؛ کسی که بداخلاق است، خانواده اش از او خسته و بیزار می شوند. کلینی،‌اصول کافی، ج8، ص23.

ب) توجه به این خوش اخلاقی در روحیه خود فرد و نشاط و لذتی که از آن می برد، تأثیر مثبت دارد و موفقیت در زندگی خانوادگی را به دنبال دارد؛ یا اینکه فرد خوش اخلاق، به ایمان نزدیکتر بوده و از پاداش های اخروی برخوردار است، در دوری از بداخلاقی سودمند خواهد بود.

  *واکنش به بداخلاقی

در برابر بداخلاقی همسر، چه واکنشی باید نشان داد؟

بی تردید بداخلاقی، اثرات ویرانگر و زیان باری دارد؛ ولی باید دید که چه باید کرد تا اثرات منفی آن به حداقل کاهش یابد. اگر همسر، واکنش نشان داده و مقابله به مثل کند، دچار کشاکش زجرآور و دردناکی خواهند شد که پیوسته دامنه اثرات منفی را گسترده تر ساخته و بر عمق آن می افزاید. بنابراین واکنش مناسب و منطقی، از مسایل ضروری است.

بر اساس آموزه های اسلامی، تاب آوردن و صبر کردن، بهترین واکنش به آن است. بردباری موجب کاهش فشار روانی می گردد و نابردباری بر دامنه مشکلات می افزاید. در حدیثی آمده است: من لا یعدالصبر لنوائب الدهر یعجز؛ کسی که صبر را برای مصیبت های ناگوار آماده نکند، ناتوان شود. کلینی، اصول کافی، ج2، ص93؛

بی تابی کردن، انسان را ناتوان می سازد و فرصت اصلاح را از بین می برد؛ اما اگر فرد، بردباری پیشه کند، از محنت و رنج آن کاسته می شود.

امام صادق علیه‌السلام می فرماید: چیزی چون شکر بر امور خوشایند، نیفزاید و چیزی چون صبر از امور ناخوشایند نکاهد. حرانی، تحف العقول، ص373

کسی که  توان صبر داشته باشد، از لحاظ روحی و واکنشی توانمند شده و در برابر مشکلات درمانده نمی شود و می تواند موقعیت های ناخوشایند را کنترل نماید. همان اندازه که برخوش اخلاقی تأکید شده به صبر در برابر بداخلاقی نیز سفارش شده است. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: خدا درباره صبر زن بر بداخلاقی مرد می فرماید: من صبرت علی سوء خلق زوجها، اعطاها الله مثل ثواب آسیه بنت مزاحم؛ هر زنی که بر بداخلاقی شوهرش شکیبا باشد، خداوند همانند پاداش آسیه دختر مزاحم به او دهد. مجلسی، بحارالانوار، ج103، ص247

کانون جوانمردی جلد 1 ص248 عباس پسندیده

تعداد بازدید از این مطلب: 80
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چرا خدا صدایم را نمی شنود؟

چرا خدا صدایم را نمی شنود؟

 

خداوند هرگز به بنده ای که او را میخواند بی توجه نیست بنده ای که دعا به او داده شده اجابت هم به وی داده شده است دعای شما به درگاه الهی نشانه ی این است که خداوند به شما نظر لطف و توجه دارد.

 
استجابت دعا

پرسش: دو سال است که جهت گرفتن شفای مریضم به خدا و حضرت عباس متوسل شده ام ولی انگار آنها صدای من را نمی شنوند و دعایم را مستجاب نمی کنند. نا امیدی از رحمت خدا گناه بزرگیه كمكم كنید ناامید نشوم چیكار كنم که خدا دعامو مستجاب کند؟

با شناخت جایگاه دنیا در مقابل آخرت و بی ارزشی دنیا خیلی از سختی ها برای انسان آسان می شود. خود را با کسانی که فکر می کنند همه ی نعمتها در اختیارشان است مقایسه کنید؛ آیا آنان هم اینقدر نیاز به خدا را در وجود خود حس می کنند؟! پس بدانید که خداوند شما را دوست دارد و طبق روایات دوست دارد که صدای شما را بشنود و درجات شما را بالا ببرد. خداوند از مادر مهربانتر است و ارحم الراحمین است و نیز عادل و حکیم است. به این صفات فکر کنید. آیا خداوند که تمام صفات کمال را در حد بی نهایت داراست، ممکن است به بنده اش بی اعتنا باشد؟! بنابراین حتما خیر بیشتری برای شما ذخیره کرده که با این مناجاتها و توسلها شایستگی و لیاقت آن را پیدا خواهید کرد.

 انسان در دنیا چند صباحی زندگی می کند، دنیایی که با انواع محدودیتها و مصیبتها پیچیده شده است، دنیایی که تمامش را در یک کفه ی ترازو بگذاری به فرموده ی قرآن کریم متاع ناچیز و قلیل است، پس مقدار خواسته ای که ما از خدا داریم باید در مقابل آخرت بسیار پست و بی ارزش باشد، حالا گاهی خداوند می خواهد این مقدار پست را به ما ندهد و به ازای آن آخرت جاودان و باقی و غیر قابل تصور را بدهد. آنهم با حکمت و مصلحت خود و به خاطر علم خود به اینکه این دنیا مایه ی غرور و غفلت انسان است. بنابراین به فضل و رحمت خداوند امیدوار باشید و البته به دعای خود ادامه دهید که خداوند گاهی می خواهد که بنده ی مومن اصرار کند تا دعای او را مستجاب کند و بدانید که برای هر دعای مستجاب نشده، خداوند آنقدر در آخرت به بنده می بخشد تا او را راضی کند.

بنابراین خداوند هرگز به بنده ای که او را میخواند بی توجه نیست بنده ای که دعا به او داده شده اجابت هم به وی داده شده است دعای شما به درگاه الهی نشانه ی این است که خداوند به شما نظر لطف و توجه دارد. در روایات آمده است که اگر خداوند برای بنده خیر بخواهد دعای او را با تأخیر مستجاب می کند تا صدای زاری و تضرع او را بشنود. بنابراین نا امید نباشید و در عین حال که راضی به رضای خداوند هستید دعا کنید که خداوند آنچه خیر است برای شما به استجابت برساند.

 توجه به این نکته هم داشته باشید که طبق آیه‌ی شریفه‌ی " ادعونی استجب لکم" خداوند تمام دعاها را مستجاب می ‌کند اما این استجابت با توجه به روایات به چهار شکل صورت می‌گیرد: گاهی دعای شما سریع مستجاب می‌ شود، گاهی با تأخیر و طبق مصالح مستجاب می ‌شود، گاهی به صورت نعمات اخروی داده می‌ شود و گاهی کفاره‌ی گناهان و باعث بخشیده شدن گناهان می ‌شود. نازلترین نوع استجابت دعا این است که خواسته ‌ی ما سریعا مستجاب شود.

نکته ی دیگر اینکه خداوند جهان را بر اساس نظام اسباب و مسببات استوار كرده است و تحقق هر پدیده ای تنها از راه اسباب و علل آن ممكن خواهد بود. یكی از اموری كه به عنوان تمام سبب و یا جزء سبب در تحقق پدیده هاست دعا و در خواست از درگاه الهی است.

نازلترین نوع استجابت دعا این است که خواسته ‌ی ما سریعا مستجاب شود.

استجابت دعا شرایطی هم دارد، از جمله:

1. به حقیقت دعا كه خواستن از موجود برتر از روی فروتنی و درماندگی است ، دست یابیم یعنی دل غافل نباشد و بدانیم كه را میخوانیم.

2. با فروتنی و در ماندگی باشد و گرنه اصلا دعای حقیقی شكل نگرفته است.

3. امید داشته باشیم كه خواسته مان بر آورده می شود.

4. كسی را كه از او درخواست میكنیم را بشناسیم چون تا به قدرت و توان او و علم او به خواسته اطمینان نداشته باشیم، نمی توانیم امید داشته باشیم كه دعایمان مستجاب میشود.

5. حسن ظن به خداوند داشته باشیم، در روایات آمده هیچ كس گمان نیكی به خداوند نبرد مگر اینكه خداوند با او همان طور معامله كرد.

6. پاكی در همه ابعاد، از جمله در مال و آبرو بر دیگران ستم نكند. اگر به دستورات خداوند عمل کردیم در این صورت توقع اجابت دعا داشته باشیم.

استجابت با توجه به روایات به چهار شکل صورت می ‌گیرد: گاهی دعای شما سریع مستجاب می‌ شود، گاهی با تأخیر و طبق مصالح مستجاب می ‌شود، گاهی به صورت نعمات اخروی داده می‌ شود و گاهی کفاره‌ی گناهان و باعث بخشیده شدن گناهان می ‌شود.

7. رعایت وسایل استجابت دعا از جمله: با طهارت بودن، خضوع، صدا زدن خدا با نامهای مخصوصش، ذكر نعمتها، یادآوری گناهان، اصرار و پا فشاری در دعا كه كمترین آن تكرار سه بار در دعاست، در پنهان دعا كند، دعا را تعمیم دهد، در اول و آخر دعا صلوات بفرستد و به ائمه توسل جوید.

8. دل را از غیر خدا پاک سازد و تنها به او تكیه كند.

9. دو دست را بالا گرفتن مثل در مانده ای كه غذا طلب میكند كه رسول خدا چنین میكرد.

10. در زمان مخصوص دعا كردن كه در روایات اشاره شده و بیشتر آن شب و روز جمعه است و نیمه شب.

11.  در مكان های مخصوص مثل زیر قبه ی امام حسین و صحرای عرفات ( المراقبات / میرزا جواد ملكی تبریزی / ج 2 )   گل محمدی

تعداد بازدید از این مطلب: 75
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


16نکته برای تقویت ایمان

16نکته برای تقویت ایمان


خیلی از ما آرزومندیم که انسانی پاک و وارسته باشیم ،گناه نکنیم ،در مقابل امر خداوند تسلیم مطلق باشیم و... در این مسیر گام هایی بر می داریم و حس سبکی و آرامش به ما دست می دهد وقتی که مقابل نفس اماره و شیطان با صلابت ایستاده و نه می گوییم به خودمان و انسان بودنمان افتخار می کنیم ، اما افسوس که دیری نمی پاید و با عقب گردی سریع به نقطه آغاز باز می گردیم...


ایمان

با وسوسه های شیطان نرم می شویم و کم کم از خود بیخود شده عنان اختیار را به دستش می سپاریم و باز گناه باز لغزش باز حس تلخ پشیمانی و باز ...

راهکارهایی برای تقویت ایمان  

رسول خدا در این باره فرموده اند : الْمُؤْمِنُ أَشَدُّ فِی دِینِهِ مِنَ الْجِبَالِ الرَّاسِیةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ الْجَبَلَ قَدْ ینْحَتُ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنُ لَا یقْدِرُ أَحَدٌ عَلَى أَنْ ینْحَتَ مِنْ دِینِهِ شَیئاً وَ ذَلِکَ لِضَنِّهِ بِدِینِهِ وَ شُحِّهِ عَلَیهِ (بحار الأنوار ج‏64 ص 299 ) ؛« مؤمن در دینش از کوه‏هاى بلند هم سخت‏تر و پابرجاتر مى‏باشد زیرا کوه‏ها را با کندن و تراشیدن مى‏توان در آن نقصان پدید آورد، ولى از مؤمن نمى‏توان چیزى کاست، زیرا او نسبت به دینش بخل مى‏ورزد و به دیگران نمى‏دهد.»

لذا اگر بخواهیم ما نیز به چنین مرتبه و جایگاهی از ایمان نائل گردیم ، باید راه های رسیدن به این قله رفیع شناخته و در متن زندگی خود پیاده نمائیم .

امام حسین( علیه السلام) هر که ترک کرد مجادله را، پس به تحقیق که محکم کرده است ایمان خود را

تقویت عواملی که باعث استقرار و تثبیت ایمان در وجود انسان می گردند :

1- تقویت ایمان با بالا بردن علم و یقین

حضرت علی علیه السلام فرموده اند : قوّوا ایمانکم بالیقین فانّه افضل الدّین ؛ قوى و محکم گردانید ایمان خود را بیقین پس بدرستى که آن افزونترین دین است، و منظور از «یقین» اعتقاد ثابت جازمى است که از روى دلیل و برهان باشد.

به این معنا که اعتقاداتى که انسان در دین باید داشته باشد همه بمرتبه یقین برسد و بتقلید و دلایلى که افاده یقین نکند اکتفا مکنید، زیرا که أفضل دینها آنست که از روى یقین باشد. (شرح آقا جمال الدین خوانسارى بر غرر الحکم، ج‏4، ص: 512)

تلاوت

2- تلاوت قرآن

خداوند متعال در این خصوص می فرماید : «إنّما المؤمنون ... إذا تلیت علیهم ءایته زادتهم إیمنا ....»(أنفال / 2) مؤمنان، تنها کسانى هستند که ...هنگامى که آیات او بر آنها خوانده مى‏شود، ایمانشان فزونتر مى‏گردد....

3- عمل به احکام و مواعظ الهى، مایه افزایش ایمان:

خداوند متعال در این خصوص می فرماید : اگر(همانند بعضى از امتهاى پیشین،) به آنان دستور مى‏دادیم: «یکدیگر را به قتل برسانید»، و یا: «از وطن و خانه خود، بیرون روید»، تنها عده کمى از آنها عمل مى‏ کردند! و اگر اندرزهایى را که به آنان داده مى‏شد انجام مى‏دادند، براى آنها بهتر بود؛ و موجب تقویت ایمان آنها مى‏شد. (نساء /66 )

4- ترک بحث و جدل باعث تحکیم و تقویت ایمان است

امام حسین( علیه السلام) هر که ترک کرد مجادله را، پس به تحقیق که محکم کرده است ایمان خود را (مصباح الشریعه-ترجمه عبد الرزاق گیلانى ص 308)

امیر المؤمنین علیه السّلام به اصحابش فرمود:... خوشا بحال کسى که محبّت ما اهل بیت در قلب او رسوخ داشته باشد، ایمان در قلب چنین کسى ثابت‏تر از کوه احد در مکانش خواهد بود

5- پرهیزکاری مایه ثبات و پایدارى ایمان می گردد

امیر المؤمنین على (ع) فرموده است، پارسایى و پرهیزکاری مایه ثبات و پایدارى ایمان است (روضة الواعظین-ترجمه مهدوى دامغانى ص 682 )

6- محبت اهل بیت علیهم السلام انسان را در دینداری همچون کوه احد ثابت قدم می کند

امیر المؤمنین علیه السّلام به اصحابش فرمود:... خوشا بحال کسى که محبّت ما اهل بیت در قلب او رسوخ داشته باشد، ایمان در قلب چنین کسى ثابت‏تر از کوه احد در مکانش خواهد بود. (اسرار آل محمد علیهم السلام ص 516 )

7- کتمان اسرار و رازدارى (ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1 ص 362 )

8- عفو و چشم پوشى از عیب مردم (ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1 362 )

صبر

9- صبر در خوشی ها و ناخوشی ها (ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1 362 )

10 – نهادینه نمودن صفات مومنین در خود

در این خصوص تنها به یک روایت از پیامبر گرامی اسلام اکتفا می نمائیم که فرمود: در مؤمن بیست خصلت باید باشد و هر که همه را ندارد ایمانش کامل نباشد اى على اخلاق مؤمن اینها است.

- در صف نماز حاضرند- در پرداخت زکاه شتابانند- مستمندان را خوراک دهند- دست لطف بر سر یتیم کشند- ناخن خود را پاکیزه کنند- کمر خود را ببندند- اگر حدیث گویند دروغ نگویند- اگر وعده دهند، تخلف نکنند- اگر سپرده ستانند خیانت نورزند- اگر سخن گویند راست گویند- در شب خداپرستند- در روز مردان نبردند- روزها را روزه‏اند- شبها را زنده دارند و عبادت کنند- همسایه را نیازارند- همسایه از آنها آزار نکشد- آرام روى زمین راه روند- بسوى مساجد گام بردارند- و بخانه بیوه زنان بروند (برای کمک و مساعدت آنها ) - و بگورستانها سر بزنند، خدا ما و شما را از پرهیزکاران سازد « گنجینه معارف شیعه-ترجمه کنز الفوائد و التعجب ج‏1 ص 117 »

11- طلب یاری خواستن از خداوند متعال جهت شعله ور ماندن ایمان در وجود انسان

ائمه اطهار (علیهم السلام ) در همین زمینه دعاهایی را توصیه نموده اند که از جمله آنها دعای عدیله می باشد ( مفاتیح الجنان فصل ششم ) (1)

امام صادق علیه السّلام فرمود: و هر گاه به برادر مومن خود تهمتى بزند ایمان از قلبش مى‏رود همان طور که نمک در میان آب ذوب مى‏شود

 ریشه کن نمودن عواملی که باعث از بین رفتن ایمان می شوند

در این زمینه روایات متعددی از پیامبر اکرم و اهل بیت ایشان (علیهم السلام ) نقل شده که برخی از آنها به شرح ذیل می باشد .

1- نداشتن محبت اهل بیت پیامبر علیه السلام ایمان را ذوب می کند.

امیر المؤمنین علیه السّلام به اصحابش فرمود:... و هر کس که دوستى ما در قلب او جاى‏ نگیرد ایمان در قلب او مانند ذوب شدن نمک در آب ذوب مى‏شود. ( اسرار آل محمد علیهم السلام، ص: 515)

2- هرگز دوستى با دشمنان خدا و رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) با داشتن ایمان قابل جمع نیست (2)

دور زدن دروغ

3- دروغ گو مزه ایمان را درک نمی کند

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: بنده‏اى مزه ایمان را درک نمى‏کند مگر اینکه از دروغ چه جدى و یا شوخى دست باز دارد. (بحار الأنوار ، ج‏69، ص: 250)

4- خیانت کننده به امانت ایمان ندارد

رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: کسى که امانتدار نیست ایمان ندارد، (نوادر راوندى-ترجمه صادقى اردستانى ص 168 )

5- خندیدن بیش از حد ایمان را محو می کند

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: خندیدن زیاد ایمان را محو مى‏کند (ایمان و کفر-ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار ج‏2 ص 467 )

6- حرام خواری ایمان را دور می کند

پیامبر اکرم فرموده اند : حرام خوردن ایمان را دور مى‏کند (نصایح ص 219 )

7- زنا کردن موجب می شود تا روح ایمان از انسان جدا گردد (اصول کافى-ترجمه مصطفوى ج‏3 ص 388 )

8- عمل ننمودن به دستورات دینی موجب تزلزل در ایمان می گردد

امام صادق علیه السّلام فرمود: ایمان بدون عمل ثبات ندارد و عمل از ایمان مى‏باشد.( ایمان و کفر-ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار ج‏1 ص 408) لذا از محوری ترین برنامه هایی که باید داشته باشید انجام واجبات و ترک محرمات می باشد .

9- حسادت ورزیدن به برادر مومن ایمان را در دل آب می کند

امام صادق علیه السلام در این خصوص فرموده اند : هر کس بر مؤمنى حسادت کند، ایمان در دلش همچون نمک در آب ذوب شود.( تحف العقول-ترجمه جعفرى ص 284 )

10- تهمت زدن به برادر دینی ایمان را ذوب می کند

امام صادق علیه السّلام فرمود: و هر گاه به برادر مومن خود تهمتى بزند ایمان از قلبش مى‏رود همان طور که نمک در میان آب ذوب مى‏شود (مشکاة الانوار-ترجمه هوشمند و محمدى متن ص 197 )

11- بی صبری ایمان را می برد

حضرت صادق علیه السّلام که فرمود: نسبت صبر بایمان نسبت سر است به تن همچنان که با رفتن سر تن هم از بین میرود با رفتن صبر هم ایمان دوامى نخواهد داشت.( بحار الانوار-ترجمه جلد 67 و 68 ج‏2 )

12- شوخی نمودن نور ایمان را از بین می برد (3)

ابو الربیع گوید: از امام علیه السّلام پرسیدم چه کلماتى مرد را از ایمان خارج مى‏گرداند فرمود: هر گاه نظریه‏اى داد و آن نظریه بر خلافت حق بود اگر او در اجراى آن کوشش کند از ایمان بیرون مى‏شود

امام موسى بن جعفر(ع) به یکى از فرزندان خود فرمود پسرم، از شوخى بپرهیز که موجب از بین رفتن نور ایمان و شخصیت تو مى‏شود (مواعظ امامان علیهم السلام-ترجمه جلد هفدهم بحار ص 276 )

13- بی حیاء ایمان ندارد

امام صادق علیه السّلام فرمود: ایمان ندارد آن کس که شرم و حیاء ندارد. الحدیت-روایات تربیتى ج‏1 ص 277 )

بخل

14- بخل از محو کننده ایمان است

امام صادق «ع»: هیچ چیز به اندازه بخل در محو کردن (کاستن و برانداختن) ایمان کارگر نمى‏شود. سپس فرمود: این بخل را (در نفس انسان) حرکتى است آرام و پیوسته مانند

راه رفتن مورچه ؛ و آن (بخل) را شاخه‏هایى است مانند شاخه‏هاى شرک. (الحیاة با ترجمه احمد آرام، ج‏6، ص: 99)

15- طمع ورزی انسان را از ایمان بیرون می کند

امام صادق (ع) فرموده اند: چیزى که انسان را از ایمان بیرون مى‏کند طمع است. (خصال-ترجمه جعفرى ج‏1 21 )

16- عمل کردن بر خلاف حق انسان را از ایمان بیرون می کند

ابو الربیع گوید: از امام علیه السّلام پرسیدم چه کلماتى مرد را از ایمان خارج مى‏گرداند فرمود: هر گاه نظریه‏اى داد و آن نظریه بر خلافت حق بود اگر او در اجراى آن کوشش کند از ایمان بیرون مى‏شود. (ایمان و کفر-ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار ج‏1 405 )

پی نوشت :

1- در همین زمینه دعایی نیز از شیخ طوسی نقل گردیده که در همان فصل ششم مفاتیح ذکر شده است .

2- «لا تَجِدُ قَوْماً یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ یوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ ...» ( آیه 22 سوره مجادله )

3- به نظر می رسد مراد از این روایت در خصوص کسانی است که شوخی و لودگی را سرلوحه زندگی خود قرار داده اند و اهل شوخی های بی مورد می باشند چرا که اسلام خود به شادابی و مزاح و ایجاد نشاط در بین اطرافیان تاکید فراوان دارد . فرآوری : محمدی

تعداد بازدید از این مطلب: 453
موضوعات مرتبط: گنجینه اخلاق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود